فرمان نمیبرد این دل چه سان کنم


کارم ز دست دل شده مشکل چسان کنم

دست قضا بسلسلها بسته خواهشش


با این دل اسیر سلاسل چه سان کنم

روز ازل جنون و خرد بخش کرده اند


مجنون بسعی بیهده عاقل چه سان کنم

نقص و کمال جمله خلایق نوشته اند


آنرا که ناقص آمده کامل چه سان کنم

با نفس خویش چون نتوانم بر آمدن


با خیل دیو راکب و راجل چه سان کنم

دل ده مرا نخست و دلیری نظاره کن


با دشمن درون من بیدل چه سان کنم

کارم گره گره شده چون زلف دلبران


یارب علاج عقدهٔ مشگل چه سان کنم

افتاده ام بدست هجوم رسوم خلق


ضبط رسوم مردم جاهل چه سان کنم

آزادگان چست بمنزل رسیده اند


با ننگ واپسی من کاهل چه سان کنم

فیض و دلش بهم چو نسازند در سلوک


در راه دوست قطع مراحل چسان کنم